برشی از کتاب:
سفر به بالای کرانهی دریا با مترو تا نیوکَسِل و با اتوبوس از هیمارکِت نزدیک دو ساعت وقت میبرَد و وقتی به اَمبِل میرسیم، هوا خیلی سرد شده است. زنگ کلیسایی ده بار به صدا درمیآید و خانمی درشتهیکل کرکرهی کافه نپتون را بالا میکشد.
اَمبِل شهری ساحلی بهرنگ ماسه و با ساختمانهای کوتاه است که انگار پشت به دریای شمال قوز کرده. هوا همیشه بوی خفیف نمک میدهد. میشنوم که زوجی بههم میگویند: “اِ.. هوا عوض شده، نه؟” و “دیگه چیزی نمونده بارون بیاد.”
و جزیرهی کوکِت آنجاست؛ در دریا آرمیده و فقط فانوس دریایی کوچکش دیده میشود.
راس ولفورد این داستان فانتزی و هیجانانگیز را با چاشنی سحر و جادو و اتفاقات تخیلی در میآمیزد و حوادث جالبی را که یک انسان در طول تاریخ میتواند از سر بگذارند با زبانی شیرین روایت میکند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.