وای! چه مشکلات بزرگی داریم!
واقعا دلم می خواست که آینهی جادویی توی زیرزمین خانهمان من را به خانهی دوستم ببرد تا شب را در آنجا بگذرانیم. ولی به جایش از یک داستان سر در آوردیم. داستان شنل قرمزی!
وقتی من و برادرم جونا توی جنگل قصهی شنل قرمزی فرود آمدیم، سعی کردیم تا به او دربارهی گرک بزرگ، بد جنس و گرسنه ای که می خواست دنبال او و مادر بزرگش بیاید، هشدار بدهیم.
ولی در خانهی مادر بزرگ شنل قرمزی، اتفاق غافلگیر کننده ای افتاد…
حالا ما باید:
. مراقب باشیم خوراک گرگ نشویم.
. توی خفن ترین خانهی درختی دنیا قایم شویم.
. به شنل قرمزی یاد بدهیم که از حق خودش دفاع کند.
. به رازی در خانواده مان پی ببریم.
وگرنه حسابی به دردسر می افتیم.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.