کتاب حرمسرای قذافی

من پنج برادر داشتم سه برادر بزرگتر از خودم و دو برادر کوجکتر که بعد از من به دنیا آمده بودند، یک خواهر کوچک هم داشتم که نامش نورا بود. پدرم همیشه مرا به عنوان دختر بزرگتر (ارشد) خودش خیلی دوست داشت و مادرم می گوید وقتی اولین بار به او خبر دادند که بعد از سه پسر صاحب دختر شده اند، حسابی ذوق کرده بود. پدرم واقعا دختر دوست بود و دلش می خواست بعد از چند فرزند پسر خداوند دختری هم به آنها ببخشد. او دلش یک ثریا می خواست. حتی قبل از اینکه ازدواج بکند درباره اسم دخترش فکر کرده بود و این اسم را برایش انتخاب کرده بود. بارها برایم تعریف کرده بود که وقتی برای اولین بار مرا در آغوش مادرم دیده بود اشک شوق در چشمهایش حلقه زده بود و گفته بود:”تو خیلی زیبایی دخترم! تو زیباترین دختر دنیا هستی؟”