آن روز سخت ترین روز پیاده روی من بود. جسمم غر می زد و آن تنبارگی و آسودگی اتاقم را می خواست. یک استراحت مفصل را می طلبید و سر جنگ داشت. من تحمل می کردم، امید داشتم و راست است که امید، نان روزانه آدمیان است. کج دار و مرمیز با جسمم کنار آمدم.
در آینه بافه نرگس می شد ز نظر کلافه نرگس
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.