قسمتی از کتاب:
اما لبش را گزید و سنگ مرجانی را که قبلاٌ شکسته بود بین انگشتانش می چرخاند و نگاه غضبناک خود را همچون دو تیر آتش به شارل ثابت کرد. اکنون همه حرکات و رفتار شارل او را خشمگین می کرد. قیافه اش، لباسش، آنچه که نمی گفت و سرانجام کل شخصیتش و وجودش او را عصبانی می کرد. او از پاکدامنی گذشته اش همچون کسی که از خیانت پشیمان شده، پشیمان بود. و آنچه که هنوز در او باقی مانده زیر ضربه های خشمناک غرورش می غرید و از همه پنهان کاری های زشت و زنای فاتحانه خود لذت می برد. یاد و خاطره معشوقش با جذابیت های خیره کننده اش در ذهنش تداعی شد و تمام روح و جانش را در بر گرفت و با اشتیاق خاصی این تصویر را در ذهنش مجسم کرد و به نظرش می آمد شارل بیشتر از قبل از زندگی اش محو شده و همانند یک آدم خنثی، غائب و کسی که مرده از جلوی چشمانش گذشت.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.