برشی از کتاب:
مردمان غفاری چشم در چشم ابوذر پر هیجان و پر سخن می ایستادند. دورتادور او و در کنار تپه های سنگی دایره می زدند. زبان ابوذر آتشین بود. آرام نداشت و یک ریز، بی پروا و محکم سخن می گفت. بلد بود حرف بزند. کتاب نخوانده بود اما زیاد می دانست. سخنور بود و صدای رسایی داشت.
پیکر استخوانیش را روی صخره ای کوچک می برد. می ایستاد و برای مردم بی سواد اما مشتاق حرف می زد. آن ها بت پرست بودند؛ اما وقتی ابوذر از خدای خالق آسمان ها حرف زد، وقتی از مهربانی محمد (ص) سخن گفت، دلهایشان را به تسخیر در آورد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.