معرفی کتاب:
همین که درگیر داستان شوی، دیگر راه برگشتی نیست. همه آن شایعه را شنیدهاند؛ کافیست مواد لازم را دستوپا کنی و جملاتی را که باید، بگویی و بعد به قعر وحشت بروی، به مالیس! تعداد بچههایی که جزئیاتی دربارهی این دنیا میدانند کم است و فقط عدهی کمی تاکنون از آن جان سالم به در بردهاند…
ست و کیدی فکر میکنند این داستان فقط یک افسانهی احمقانه است؛ اما بعد دوستشان ناپدید میشود و یکدفعه دیگر شایعات آنقدرها هم احمقانه به نظر نمیرسند. حالا چیزی نمانده که ایندو هم درون مالیس مرگبار گیر بیفتند. ست و کیدی به دنبال حقیقت میروند؛ افسانه دروغین نیست. مالیس واقعی است.
اینجا قعر وحشت است! نمیتوانی فرار کنی.
برشی از کتاب:
کیدی با ناباوری تمام به گربه اش خیره شد. به کلمه ای نگاه کرد که با خودکارها روی میزش هجی شده بود. گربه هم به کیدی نگاه کرد، بعد سرش را جوری به یک سمت خم کرد که انگار می گوید: خب؟ من میتونم کلمه ها رو هجی کنم. حالا که چی؟
هر وقت دیگری بود، کیدی آنقدر شوکه میشد که نمیتوانست آنچه را با چشم هایش میدید باور کند، اما امروز روز غیرممکن ها بود. چیزی در ذهن کیدی عوض شده بود. عقل و منطقش دیگر دست از مقاومت برداشته و به خواب رفته بود.
مارلو هر چیز و و هر کسی که واقعأ بود، پیامش واضح تر از این نمیشد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.