بخشی از کتاب:
بدون تردید، رویدادی برای من شکل گرفته بود. به هر حال، شباهت زیادی به یک بیماری داشت، و نه مثل نوعی یقین یا امر بدیهی. آرام و پنهانی مستولی شد. احساسی عجیب و ناراحتکننده داشتم و دیگر هیچ. پس از پیدا کردن جای مناسب، دیگر تکان نخورد. آرام و ساکت، قرار گرفت و مرا متقاعد کرد که موضوع مهمی نیست، بلکه هشداری کاذب برای شکفتن است.
فکر نمیکنم کسی که مورخ باشد، بتواند به خود اجازه تحلیل روانشناختی بدهد. ما در گستره کاری، تنها با احساساتی مواجه میشویم که به آنها القابی همچون «جاهطلبی» و «منفعتطلبی» میدهیم. در عین حال، من اگر شناخت کمی از خود داشته باشم، باید آنها را به کار ببرم. به عنوان مثال، در دستهایم موردی تازه میبینم، و آن شیوهای جدید برای گرفتن پیپ یا چنگال است. شاید هم چنگال، شیوهای تازه برای گرفته شدن در دست داشته باشد، درست نمیدانم. لحظاتی پیش که وارد اتاق میشدم، ناگهان توقف کردم، زیرا جسم سردی را در دستم احساس کردم که گویی شخصیتی یافته است و توجه مرا جلب میکند. دست را گشودم و نگاه کردم: جز دستگیره در، در آن نبود.
بامداد دوشنبه در کتابخانه، هنگامی که آقای خودآموخته (فردی به نام اوژیه پ، که در این دفتر خاطرات، بارها از او نام برده میشود و ناظر محکمه است) آمد و به من سلام کرد، ده ثانیه طول کشید تا او را بشناسم. چهرهای ناشناس در برابر خود میدیدم.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.