برشی از کتاب:
“دیدن زنان سیاهپوش عبدالمطلب، خاطرهی روز تدفین پیکر مولایم حسن ابامحمد را در ذهنم زنده میکند؛ فتنهای که عایشه به راه انداخت. میدانستم از اول هم قرار نبود حسن در کنار مدفنالنبی به خاک سپرده شود. بااینکه هیچکس جز حسن شایستهی همجواری با پیامبر نبود، وصیت ابامحمد به اباعبدالله این بود که حتی به قدر شیشه حجامت نباید خونی در تدفین او از امت رسول خدا بر زمین بریزد.
آن صبحدم، عایشه بر خر سوار بود و فریاد زد: “کسی که من دوست ندارم، بخ خانهی من نیاورید. به خدا قسم، اگر حسن را بیاورید، موهای جلوی سر خود را خواهم برید.”
اباعبدالله با چشمانی اشکبار برادر را غسل داد و کفن کرد؛ اما مروان با مردان جنگی در راه مدفنالنبی را بر سبط النبی بستند. حتی برای وداع نیز پیکر ابامحمد به مسجد النبی نرفت. عایشه و مروان مانع شدند و اباعبدالله برای اینکه آتش جنگ بالا نگیرد، پیکر ابامحمد را به بقیع برد.”
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.