بخواب کوچولو….لالا لالایی!
قرار بود شب باحالی درا با دوستم رابین که به خانهی ما آمده بود، بگذرانم. می خواستیم تا صبح بیدار بمانیم و پچ پچ کنیم. دلم نمی خواست داداشم مزاحممان بشود یا آینهی جادویی حواسمان را پرت مند.
همه چیز عالی بود… تا اینکه آینه رابین را قورت داد و ما را به قصهی زیبای خفته برد. بعدش هم بازوی رابین اتفاقی به دوک نخ ریسی خوردو…
حالا ما حسابی به دردسر افتاده ایم. رابین به خواب عمیقی فرو رفته و زیبای خفته بیدار است! برای حل این مشکل من باید این کارها را انجام بدهم.
. یک تولد الکی برای جونا بگیرم.
. شاهزادهای پیدا کنم که رابین را از خواب بیدار کند.
. حواسم باشد پریهای جادویی طلسممان نکنند.
ما فقط ده ساعت وقت داریم تا همه چیز را درست کنیم، وگرنه این روز تبدیل به یک کابوس وحشتناکی می شود…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.