اواخر بهمن 1360 – غرب دزفول
وقتی کار شناسایی تمام شد و خواستیم سوار هلی کوپتر بشویم و برگردیم، برادر محسن [رضایی] خطاب به من گفت: «شوخی می کنی آقا محسن؟» گفت: «نه، خیلی هم جدّی می گویم.» گفتم: «ولی من که اینجا چیزی ندارم. مرا آوردی وسط این بیابان، تک و تنها رها کردی، و می گویی قرارگاه دایر کن؟! مگر قرارگاه زدن به همین سادگی هاست؟!» گفت: «من یک نامه می نویسم. برو پیش بچه های تیپ 41 ثارالله (ع) و تیپ 14 امام حسین (ع). دستور می دهم قاسم سلیمانی و حسین خرازی کمکت کنند. یعنی چادر و دیگر وسایل مورد نیاز تو را بدهند تا قرارگاه قدس بر پا شود.» گفتم: «من دست تنها چطوری چادرها را بزنم؟ کسی را که با خودم نیاوردم.» گفت: « اشکال ندارد. همین جا بمان. بچه ها کمکت می کنند.»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.