یادداشت تجلیل رهبر فرزانۀ انقلاب
در روزهای پایانی 93 و آغازین 94 با شیرینی این نوشتۀ شیوا و جذاب و هنرمندانه، شیرین کام شدم و لحظه ها را با این مردان کم سال و پرهمت گذراندم. به این نویسندۀ خوش ذوق و به آن بیست و سه نفر و به دست قدرت و حکمتی که همۀ این زیبایی ها، پرداختۀ سرپنجۀ معجزه گر اوست درود می فرستم و جبهۀ سپاس بر خاک می سایم.
یک بار دیگر کرمان را از دریچۀ این کتاب، آن چنان که از دیر باز دیده و شناخته ام، دیدم و منشور هفت رنگ زیبا و درخشان آن را تحسین کردم.
قسمتی از این کتاب
هرچه به پایان هشدار ابووقاص نزدیک تر می شدیم ضربان قلب هایمان بالاتر می رفت. نیم ساعت تمام شد. در باز شد. ابووقاص آمد داخل. نگاهی کرد به ظرف دست نخوردۀ صبحانه و به چهرۀ یکایک ما. پُک محکمی زد و سیگارش را انداخت روی پتو و با پا لهش کرد و گفت: «نمی خورید؟» گفتیم: «نه!»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.