پرتویی از (راز بزرگ) بردلم تابیده بود و درکی اجمالی از آن به دست آورده بودم، راز زندگی. این پرتو از کتابی بر دلم تابیده بود که قدمتی یکصد ساله داشت. این کتاب توسط دخترم هایلی به دستم رسیده بود. سرنخ راز را به دست گرفتم و در گذرگاه تاریخ راه افتادم و به دنبال آن به گذشته های دور رفتم. باورم نمی شد این همه آدم از راز با خبر بوده باشند، با شگفتی از خود می پرسیدم: (چرا این راز را همه مردم نمی دانند؟)
اشتیاقی سوزان برای سهیم شدن این راز با همگان شعله ورم کرده بود. جستجویی را آغاز کردم برای یافتن کسانی که زنده بودند و از این راز با خبر.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.