از متن کتاب:
می دونی چه حسی داره وقتی خودتو به سرنوشتت می سپری؟ یجورایی بهت خوشامد میگه. دیگه نه دردی هست، نه ترسی و نه اشتیاق و آرزویی. مرگ، امید بود که داشت با این تسکین به وجود می اومد. به زودی می تونستم ادوارد رو ببینم. ما تو اون دنیا به هم می رسیدیم، چون مطمئن بودم که خدا مهربونه، خدا هرگز اون قدری بی رحم نیست که مارو از تسکین تو اون دنیا محروم کنه…
این کتاب در دو بخش نوشته شده است و داستان دو زن را که مربوط به یک تابلو نقاشی در زمان جنگ جهانی اول است روایت می کند، دختری که رهایش کردی دو داستان را در بازه ی زمانی متفاوت اما همانگ پیش می برد، ترجمه روان و راحتی دارد و به دوستداران رمان پیشنهاد می شود.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.