بخشی از کتاب:
فردوسی، ناچار، به وطن خود بازگشت. ملول و محزون بازگشت. دستگیری و زندانی شدن اسکافی، او را بسیار مأیوس کرده بود. وعدهٔ حمایت از جانب نایب بهاءالدوله، پس از ناامیدیها، به او امید تازهای بخشیده بود؛ که شاید بعد از آن، مشکلات زندگیاش رو به آسانی خواهند آورد. اما این امید هم، بر باد رفته بود.
در آن زمانها، هر شاعر یا دانشمند، نیازمند یک پشتیبان بود. این حامی نیز میبایست شاه، حاکم یا توانگری میبود، که میتوانست زندگی آن شاعر یا عالم را تأمین کند. وگرنه، ادامهٔ کار هنری یا علمی آن شخص، مشکل یا حتی محال میشد.
فردوسی، در دل، از بختِ شومِ خود شکوه میکرد. آخر، از سه حامیای که در طول زندگیاش یافته بود، دو نفرشان پیش از به پایان رسیدنِ شاهنامه، از بین رفته بودند. منصور بن محمد، والی پیشین توس، آن مرد «خردمند و بیدار و روشنروان»، که نخستین بار فردوسی را به نظم شاهنامه تشویق کرد، و در این کار بزرگ، از همه نظر، از او دستگیری میکرد، خیلی زود، در یک جنگ، کشته شد. حسین قتیب، ناگهان معزول و زندانی گردید. اکنون، در اتمام شاهنامه، اسکافی، حامی سوم او را هم، از مقام نایبی برکنار کرده و به زندان انداخته بودند. به راستی که قسمت، با او، بازیهایی شوم میکرد!
هنگامی که فردوسی از بغداد به توس بازگشت، تیر ماه بود. در روستای باژ، منظرهٔ حزنآور زمینهای از حاصل مانده و جویهای خشکیده، بر غم و یأس او میافزود.
سربند جویباری که از رودْ آب میگرفت و کشتهای کشاورزان باژ را آبیاری میکرد، هنگام سیلهای بهاری، ویران شده بود. کشاورزان، به وسیلهٔ خاک، نیمبند، آن را تعمیر کرده بودند. این کار تازه به آخر رسیده بود که تابستان رسید، و آب رود، کاستن گرفت. به گونهای که به اندازهٔ کافی، به آن جویبار، آب نمیرسید.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.