برشی از کتاب:
بنی نضیر، گروهی از یهود مدینه بودند که تعدادشان به هزار نفر نمیرسید. شغل بیشترشان باغداری و کشاورزی بود و خانه هایی محکم و زیبا داشتند. به خانه هایشان علاقند بودند و آن ها را در کنار هم ساخته بودند تا در مواقع ضروری بتوانند به یک دیگر کمک کنند مزارع و باغ هایشان قدری دورتر از خانه ها قرار داشت و چیزی که خانه ها را از مزرعه ها و نخلستان ها جدا میکرد، دیواری بلند و طولانی بود که گردا گرد محله کشیده شده بود. محله، دروازه ای داشت که تنها راه ورود و خروج بود. شب ها یا وقت خطر، دروازه را می بستند، تا امنیت و آرامش داشته باشند. برای خبر کردن بنی نضیر ناچار شدم که تا نزدیک باغ برون و باز، به شهر برگردم.
در بخشی از کتاب میخوانیم:« پدر پیامبر(ص)، «عبدالله» فرزند «عبدالمطلب» و مادرش «آمنه» دختر «وهب» و هر دو از قبیله بزرگ قریش بودند؛ قبیلهای که بزرگان آن از نفوذ فراوانی در مکه برخوردار بودند و بیشتر به بازرگانی اشتغال داشتند. «عبدالله»، پدر پیامبر (ص) اندکی پیش از تولد فرزندش برای تجارت با کاروانی به شام رفت و در بازگشت بیمار شد و درگذشت. بنابر رسمی که در مکه رایج بود، «محمد(ص)» را به زنی به نام «حلیمه» سپردند تا در فضای ساده و پاک بادیه پرورش یابد. وی 6 ساله بود که همراه مادر برای دیدار خویشان به یثرب رفت، اما «آمنه» نیز در بازگشت، بیمار شد و درگذشت»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.