آقای فولرمن قرار است چند روزی نباشد و به جایش معلم کمکی بیاید. اول تام و دوستانش خیلی خوشحالند و خواب تفریح و بازی میبینند، اما گویا با معلم کمکی قرار نیست آنقدرها هم خوش بگذرد، مخصوصاً اینکه درست همان روز آمدنش تام حسابی دستهگل به آب داده…
کل حواسمان به ساختن ساقه ی لوبیاست که تقه ای به در می خورد. استن سرایدار است.
استن می گوید: «ببخشید مزاحم شدم آقای فولرمن، ولی به مشکلی پیش اومده توی انبار.» «چی شده؟»
استن می گوید: «خب، من دیدم درش بازه و میدونین دیگه، همیشه باید قفل باشه.» الان دیگر کل کلاس دارند حرف هایشان را گوش می دهند، چون بچه های مدرسه اجازه ندارند سرخود وارد انبار بشوند.
همه ی چیزهای هیجان انگیز مدرسه را آنجا نگه می دارند. متوجه می شوم هم زمان که استن حرف می زند، پولک هایی که به دستش چسبیده اند می ریزند زمین. رفتم تو ببینم کی اونجاست، دیدم همه چی به هم ریخته ! همه چی ریخته بود، همه جا پولک، اوضاع پلاستیک های حباب دار رو که دیگه نگم!» اقای فولرمن بهش می گوید: «من قطعا در رو قفل کردم استن.»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.